ز کودکی، صدای وطن را شنیدهام

ز کودکی، صدای وطن را شنیدهام
میان گهواره، با لالاییاش روییدهام
در کوچههای خاکیاش، دویدهام با شور
و خاکبازیام، آیینیست مقدور
پدر مرا به قناعت، به غیرت آموخت
و مادر از لب نان، وفا و همت سوخت
به من نگفتند که ثروت کجاست، نه
به من نشان دادند که عزت کجاست، آه
و عشق به خاک، در استخوان من نشست
نه از شعار، نه از مدحِ پوشالیِ مست
بل از نگاهِ شهیدی که بیصدا افتاد
و از لبانش، هنوز «ایران» صدا میداد
وطن، تو قصهی خون و خورشید و شور و شعر
تو خویشی با دل من، نه رسمِ نامه و مهر
تو پارهی دلمی، چون نفس، چون باور
تو پشتِ هر غزل و اشکم، ای سنگر
بیا که عهد کنیم، دوباره برخیزیم
درون هر دلِ خاموش، شعله بریزیم
که وقتِ ایستادن است، نه تردید
و نسل ماست که میسازد آن سپید
1404/03/26
دکتر سعید رحیمی